یکی یدونه.....چراغ خونه

برای اونا که تخم مرغ دوست ندارن

دخترک تخم مرغ دوست نداره .دفعه های اول که بهش میدادم چون مقدارش کم بود با هزارتا ادا و اصول میخورد اما همین که مقدار زرده به نصف رسید دیگه نخورد اگه به زور میدادم بهش نهایتا تا یک ربع بعد هر چی تو معده اش بود گلابروتون میشد . چند وقتی به توصیه دکترش بهش ندادم .اما از اونجا خیلی در وزن گیری نی نی ها تاثیر گذاره و من همش با وزن دخترک مشکل دارم در پی راه چاره رسیدم به املت .گوجه رو رنده میکردم و کمی تفت میدادم و زرده رو میریختم توش تا بسته شدن کامل زرده هم میزدم .یه چند روزی جواب داد و دخترک خورد اما دوباره .....روز از نو روزی از نو .اما من همچنان به این راه طولانی ادامه دادم و..................کشف کردم .دخترک تخم مرغ خرما رو با اشتها میخوره . ...
26 تير 1391

ماهگرد هشتم

بلاخره وقت شد که بیام و هشتمین ماه حضور گرم یه فرشته کوچولو رو تو خونمون تبریک بگم ...عزیزه دلم دختره قشنگم این هشت ماه نفسم و به نفست گره زدم برات یه دنیا خنده و خوشی خوشبختی آرزو دارم خدا همیشه پشت و پناهت باشه ... فرشته کوچیک خونمون از ٦ ماه و یک هفته ای کامل و بدون کمک میشینه . روی سینه که میزاریمش دوره خودش چرخ میزنه اما اصلا نمیتونه جلو بره اما حالت چهار دست و پا که میزاریمش خیلی ذوق میکنه و هی خودش و روی دست و پاش تاب میده باز هم جلو نمیره اگه به جایی هم تکیه بده قشنگ میایسته ...فکر کنم یهو بلند شه و راه بره و ما رو هیجان زده کنه هههه خیلی کارا رو خوب یاد گرفته تا صدای آهنگ میشنوه دست دستی میکنه برای دد خیلی ذوق داره و...
16 تير 1391

آقای پدر......... روزت مبارک

روزای خوبه بودن دخترک کنارمون تند و تند گذشت و الان ٧ ماه و ٢ روزه که ما مادر و پدریم . تو این ٧ ماه اگه نادیده گرفته شدی و اگه شبا نتونستی بخوابی اگه با همه خستگی بعد از اومدن از کار روزانه بجایی چایی یه بچه بازیگوش دادیم دستت و اگه اگه صبح ها بی صبحانه رفتی سر کار و شب ها ساعت ١٢ شب بعد خوابیدن دخترک شام خوردی در عوض پدر شدی و یه دختره بانمک داری که اولین کلمه ای که به زبون اورد بابا  بود . خیلی برامون زحمت کشیدی و خیلی تحمل کردی تمام سختی های این روزا رو و همچنان مهربون و صبوری ....ممنون ....روزت مبارک
14 خرداد 1391

پدر بزرگ

دلمان برایت تنگ خواهد شد .... زیاد . بچگی هایم را که به یاد می آورم خاطرات پدر بزرگ و مادر بزرگ هایم جزء نقاط روشن اش است. آن روزها که کلی برایم شیرین بود .خانه مادر بزرگ و پدر بزرگ انگار قصر آرزوهایم بود. و حالا دخترکم یکی از پدر بزرگ هایش را از دست داده است پدر بزرگی که با وجود مریضی زیاد عشق به دخترک را در چشمانش میدیدیم. پدر بزرگی که نتوانست حتی به تعداد انگشتان یک دست هم دخترک را در آغوش بکشد . برایش رحمت و غفران الهی را آرزو مندیم
31 ارديبهشت 1391

مسافرت میرویم

من و دخترک روز 12 اردیبهشت که همون نیم سالگی گل دختری بود با قطار به همراه یه کاروان 200 نفری رفتیم پابوس امام رضا(ع). دخترک این روزا خیلی زیاد غریبی میکنه و از جمعیت میترسه اول سفر اصلا کسی جرات نداشت حالشو بپرس من هم همش مجبور بودم که دور تر از جمعیت بایستم اما آخر سر دیگه با آقایون هم خوش اخلاقی میکرد و میخندید و ما کلی خوشحال که فرهنگ اجتماعی دخترک ارتقاء پیدا کرده اما..... آقای پدر به علت نداشتن مرخصی نتونستن بیان سفر اما مامان و بابا و خواهر برادرم حسابی زحمت کشیدن و تو نگهداری دخترک کمک کردن تا من هم یه هوای عوض کرده باشم و بهم سخت نگذره و البته عجیب هم به من خوش گذشت با اینکه شرایط و جا اصلا خوب نبود . و امـــا فردای روزی که ب...
17 ارديبهشت 1391

ماجراهای من و فرنی

دخترک: اول از همه بگم که ما از پایان ٤ ماهگی غذای کمکی رو شروع کردیم اما هنوز هم با وجود گذشت ١.٥ ماه عادت نکردیم به خوردن این جور هله هوله ها و حالا قدر شیرمون و بیشتر میدونیم ......آخه غذاهای بیمزه چیه میدین ما بعد هم باید بگم که ما غذای آبکی دوست نداریم ها سیب زمینی هم توش نباشه دوست نداریم سیب هم فقط سیب زرد میخوریم خوب حالا آماده میشیم برای این که به لباسها و پیشبندمون غذا بدیم اولین قاشق و خودم میخوری اما دومی دیگه برای پیشبندم مامانم برای موفقیت بیشتر در امر خوراندن غذا به ما یه روش دیگه رو در پیش میگیره ....غذا خوردن به صورت درازکشیده اما در نتیجه کار فرق چندانی حاصل نمیشه بابا پیشبندم سیر شد بسه د...
3 ارديبهشت 1391

بیقراری های آرام قلبم

وقتی مادر شدی دیگر قلبت آرامش ندارد . گاه چنان از عشق و هیجان پر میشود که دیگر تند ترین ریتم دنیا هم به پای ریتم ضربان قلب تو نمیرسد و گاهی چنان از درد فشرده میشود که شک میکنی از اینکه توان ادامه داشته باشد. این روزها قلبم میان گریه های و بی تابی های دخترک چنان بی تاب و توان شده است که خودم هم نمیدانم چگونه است که اشکانم جاری نشده اند شاید این هم از معجزات مادر شدن است . دخترک همچنان درگیر دندان هایش و من از دخترک درگیر تر . تمام مدت روز تنش داغ است اما تب ندارد .صبح ها کمی میخندد و حرف میزند و قلب من نیروی تازه میگیرد برای شب هایی که تا نزدیک صبح بیدار است و اشک میریزد و هیچ چیز هم انگار دردش را تسکین نمیکند .تمام لثه پایین متورم شده اس...
31 فروردين 1391

گل مرواريد هاي دختري جونه زد

ديروز كه رفته بوديم دكتر براي چكاب ماهيانه دخترك خيلي تشنه شده بود و هي به ليوان آب بچه ها نگاه ميكرد .منم يادم رفته بود ليوانش و براش ببرم تو يه ليوان يه بار مصرف آب جوش ريختم خنك كه شد دادم بهش يه كمي خورد لبه ليوان تيز بود يه نگاه به دهنش كردم ببينم يه وقت زخم نشده باشه كه ديدم اي واي دو تا شكاف كوچيك روي لثه اش هست كه جاي دندونه انقدر ذوق كردم كه ميخواستم جيغ بزنم . آقاي پدر كه نديد به دكتر هم كه گفتم نگاه كرد و اما گفت نه دندون نداره و انقدر منتظر دندون نباش هنوز خيلي زوده . امروز داشتم به دخترك سيب ميدادم قاشق فلزي رو كشيدم روي لثه و ديدم كه بله يه مادر هيچ وقت اشتباه نميكنه .تازه صدا هم ميدادم دلم براي دهن بي دندونش تنگ خوا...
22 فروردين 1391

زندگی حول دخترک میچرخد

پدر بزرگ پدری دخترک مریض است از اول سال جدید فقط یکبار او را دیده ایم آن هم در ccu الان هم در icu است و ملاقات ندارد .دلمان برايش تنگ شده و از خدا ميخوايم كه زود خوب و شاد برگرده خونه . دختركمان انگار به خوردن غذاي كمكي بعد يك ماه عادت كرده و كمي هم غذاي غير قانوني ميدهيم دستش.مثلا امروز نان تافتون داديم هي توي دهنش خيسش ميكرد منم از ترس اين كه تيكه بشه ازش ميگرفتم چنان گريه اي سر ميداد كه بيا و ببين. يه استخون مرغ رو هم شستم دادم دستش ( اين ديگه از اون كارهاي عجيب بود ) چنان با اشتياق ميخورد كه انگار داره كباب غاز ميخوره . دندوناي نيشش توي لثه بالا اومده و لثه انگار تاول زده ....فكرش راهم نميتوانم بكنم كه اولين دندان هاي دخترك دندان نيش...
18 فروردين 1391