یکی یدونه.....چراغ خونه

بازی ها و سازه های بعد ار 2 سالگی

همیشه برج هاشو یک رنگ و  یک اندازه میسازه . و حالا  اینا بادبادک هستن . خیلی قشنگ تو هوا تکونشون میده و شادی میکنه . همیشه هم همین شکلی بادبادک میسازه . یه روز داشت بیسکویت میخورد اومد گفت مامان قایق ساختم. من داشتم مثل سوسکه قربون صدقه دست و پای بلوری بچه ام میرفتم  که اومده میگه مامان ببین قشنگ تر شد. و این هم ماشین دندون ساز دخترک. به اینا میگه مکبعی (همون مکعب) به طبقه بندی رنگ ها هم خیلی علاقه داره .  ساخت خونه برای رنگها   رنگ آمیزی نقاشی هم جدیدا توی برنامه مون قرار گرفته بیشتر برای  این که  دقتش بالا تر بره .و این  سومین اثر رنگ آمیزی بود .تو اولی و...
13 دی 1392

آخرین دندان شیری سلاممممممممم

آخرین روز از پاییز 92 ،آخرین دندان شیری رویت شد . دندون 20 دندون بالا چپ بود . دخترک صبح که از خواب بیدار شد صداش گرفته بود بعد عطسه و آبریزش .این بار اول دندونش و چک کردم و دیدم بعله خودشه . تا شب تب هم اضافه شد که اصلا به استفاده از استامینوفن هم نرسید و قطع شد  . خدا رو  شکر دخترم واقعا داره بزرگ میشه و من دلتنگ تمام دغدغه های نوزادی و نو پایی. ...
7 دی 1392

دندان 17-18-19

خیلی اتفاقی 15 آذر طی یک پروژه قلقلک بازی این دندونها توسط خاله جونی کشف شد . و تازه من بعد این کشف بزرگ بود که فهمیدم 4 شب تب بالای 39 درجه و سرفه  برای چی بود . بیچاره اون دکتر که گلوی دخترک و دید و گفت چیزی نیست و ما کلی گفتیم چقدر بیسواد این بچه داره سرفه میکنه و خودش میگه گلوم درد میکنه . مبارکت باشه دخترم . خلاصه که فقط دندون 20 مونده .امیدوارم این دندون بی دردسر در بیاد. در راستای 19 دندونه شدن مرقبت از دندونا برامون جدی تر شد .داریم شیر شب و به کل حذف میکنیم و مسواک  خیلی مرتب  میزنیم.       ...
20 آذر 1392

39 درجه

عشقم تب داره .از اون تب های سمج . که با هیچ دارویی پایین نمی آید. از صبح پاشویه و شستن دست و صورت و حوله خیس . از صبح شربت استامینوفن و شیاف .از صبح التماس من برای خوردن و شنیدن این جمله که هیچی بهم نده نمیخورم . حتی شیر هم نمیخوره . ازصبح بغل و بغل و بغل . ٢ شبه که نخوابیدم ٢ شبه که تبش بین ٣٨ تا ٣٩ بالا و پایین میره . دخترک ...عشق مامان، زودتر خوب شو .هیچ چیز سخت تر از این نیست که ٢ روزه برام حرف نزدی . "خدایا همه ی بچه های مریض و شفا بده " پ.ن: شب اول یه کم داغ بود اوردمش تو تخت پیش خودم که هواسم بهش باشه یه باره نصفه شب دیدم داره شعر بره ی مو فرفری رو میخونه تا آخرش گوش دادم خیلی کیف داشت. اومدم بغلش کنم و بوسش کنم دیدم مثل ک...
5 آذر 1392

اولین قصه از زبان کوچک خانه ی ما

دیروز وقتی بعد از ٣ روز تب و ٢ روز نق نق و هیچی نخوردن بلاخره داشت غذا میخورد اولین قصه شو برام تعریف کرد . یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود ..یه پیشی بود گشنه اش بود میخواست به به بخوره ..... و البته احتمالا انگیزه اش از گفتن قصه این بود که من همیشه موقع غذا خوردن دارم یه چیزی تعریف میکنم براش و دیروز بعد از ٥ روز محو تماشای خوردنش بودم و قصه یادم رفته بود . ...
20 تير 1392

مروارید ها ردیف میشوند

٢ اسفند دندان نیش پایین سمت راست و بالا سمت چپ هم به ردیف دندانهای دخترک اضافه شدند  . حالا عشق کوچکم ١٥ تا دندان دارد . که البته یکی از دندانها از پشت لکه سیاه شده دندون بالا کنار جلویی ها سمت چپ . من که از دندون خراب بچه خیلی میترسم برای همین قطره آهن و دیگه نمیدم بهش البته من توی رژیم غذایش خیلی رعایت میکنم آهن به میزان کافی باشه و توی آزمایش که ١٥ ماهگی ازش گرفتیم آهن و ذخیره آهن خوبی داشت .              
14 اسفند 1391

اولین مکالمه تلفنی جدی پدر- دخترانه

غروب بود نزدیک آمدن پدر . ما هم تمام بازی های رو که به ذهنمان میرسید انجام داده بودیم اما هنوز دخترک دنبال بازی هیجان انگیز تری بود . حوصله اش سر رفته بود و دورو برمان میپیچید.همینجور که خسته نشسته بودیم روی مبل تلفن به دست آمد و زد به پایم . گفتم حوصله ات سر رفته میخوای تلفن کنی به کی ؟ دخترک:خندید و ذوق کرد (یعنی تلفن بزنیم) _زنگ بزنم مامان جون حرف بزنی باهاش؟ دخترک:نه (از همه چیز بیشتر این روزها نه میشنوییم) _زنگ بزنم بابا؟ دخترک:میخندد و ذوق میکند (یعنی تایید حرف ما) شماره پدر را گرفتم و گذاشتم روی آیفون و گوشی را دادم دستش آقای پدر که گوشی را برداشت گفتم دخترک حوصله اش سر رفته و میخواهد با شما حرف بزند . پدر :سلاممممم خو...
24 دی 1391

قدم قدم تا آغوش من

دخترکم به تاریخ ٢٤ مهر ٩١  در یازده ماه و ١٢ روزگی راه افتاد . عسلم امیدم تمام دلخوشیم امروز قدم هایت ختم به آغوش من است . برایت آغوش همیشه باز موفقیت و خوشبختی را در انتهایی تمام قدمهایت آرزومندم .
26 مهر 1391

سفر به شمال

بیست و چهارم شهریور دومین سفرمون و با حضور دخترک رفتیم شمال تنکابن .خیلی هم بهمون خوش گذشت. این اولین سفری بود که من و دخترک و آقای پدر ٣ تایی میرفتیم . آخه اون بار من و دخترک تنها رفته بودیم پابوس امام رضا . این بار هم مثل دفعه قبل دخترک تو راه خیلی خوب بود و اصلا سخت نگذشت کلا بچه خوش سفری خدا رو شکر . ٤ روز بودیم و بیست و سوم بعد از ظهر راه افتادیم به سمت تهران . حالا به روایت تصویر در ادامه مطلب   اولین تجربه دخترک از لمس چمن تله کابین رامسر- حیف که یه روز ابری رفته بودیم رامسر از چشمان بام رامسر دخترک خوشحال و خندان در کابین اولین کایتی که به افتخار دخترک پرواز دادیم-تا میگفتیم رنگین کمان کو ؟ نشو...
16 مهر 1391