یکی یدونه.....چراغ خونه

20 ماهه ی بی نظیر من

بزرگ شدی آنقدر که من این روزها مفتخرم که عشق را در نگاهت ببینم و در کلامت بشنوم .حالا من سرشار از عشقم بیشتر از تمام روزگاران عمرم .توصیف لحظه های با تو بودن برایم سخت است .آنقدر بگویم که هر چند که خسته ام هرچند که اکثر مواقع با کمبود خواب مواجه ام هرچند که روزهایم در آشفتگی و بی نظمی میگذرد ،اما تا تو هستی من میخندم بازی میکنم فریاد شادی میکشم ،دنبال بازی و قلقلک بازی که خیلی دوستشان داریم . تا تو هستی من کودکم با دنیای رنگی و رنگین کمانی . تا تو هستی من عاشقم ،عاشق آن صدای بینظیرت ،عاشق آن جمله های نابت . دوباره زندگی میکنم برای تو ،برای خودم،برای آقای پدر . پ.ن: آخه من میتونم عاشقت نباشم وقتی داری چوب شور میخوری .یکی هم ...
12 تير 1392

ماهگرد سیزدهم

این پست مخصوص شیرین کاریای دخترم قند عسلم سرعت بزرگ شدن دخترک انقدر تند شده که حتی من و که هر روز و هر ثانیه میبینمش مبهوت میکنه راه رفتنش خیلی حرفه ای شده دیگه یواش یواش داره دویدن یاد میگیره . سرعت چهاردست و پاش بالا بود الان سرعت راه رفتنش 2-3 برابره . خیلی قشنگ با عروسکاش بازی میکنه همش بهشون شیشه و میده و پیش پیش شون میکنه .یا میبره میزاره تو کریر و تاب شون میده . از دیدنشون هم خیلی ذوق میکنه حتی روزی 100 بار . چند تایی هم کلمه بلد شده البته با تلفظ مخصوص خودش .  به............بله  نه...........نه  نیس.......نیست  کوچش...کوشش(کجاست) ایی.......الو  ا جان......علی جان بیا.........بیا &nb...
13 آذر 1391

یازده ماهگی

با تاخیر علت تاخیرمان این بود که خیلی سرمون شلوغ شده آخه خاله دخترک داره عروس میشه . واییییییی.البته ما ماهگرد دخترک و درست سره وقت گرفتیم . انقدر این روزا تند دارن تمام میشن که باورم نمیشه . شاید عجله روزها بخاطر اینه که من داره بهم خیلی خوش میگذره . قند عسلم خیلی بانمک شده یه عشقی توی چشماشه وقتی در حال شیر خوردن به من نگاه میکه .اون لحظه دلم میخواد ثانیه ها تا ته دنیا بی حرکت بشن                                           ...
20 مهر 1391

ماهگرد دهم

در کمال ناباوری من این ماه هم تموم شد و ما همش درگیر دندونای جدید و شیطنتهایی بودیم که بعد از چهار دست و پا رفتن شروع شد . وروجک ما خیلی زود از پله بالا رفتن و یاد گرفت فقط دو روز بعد از اینکه چهاردست و پا راه افتاد .اما از پله پایین اومدن و بلد نیست هنوز خیلی بیهوا خودش و پرت میکنه به سمت پایین پله ها. نانای میکنه و بشکن میزنه خیلی هم این کارو بامزه انجام میده آدم دلش ضعف میره براش . تا منو تو خونه گم میکنه و نمیبینه ماما ماما کنان میره طرف دستشویی انگار پاتوق مامانش اونجاست ههههههه . همچنان به تمام اهل خونه زور میگه . وقتی میریم خونه مامانم نه غذا میخوره نه میخوابه نهایت یه کم ماست میخوره .اما خونه خودمون بهتر غذا میخوره . امشب...
13 شهريور 1391

ماهگرد نهم

باور کردنش برای تو که مادری خیلی سخت تر از دیگران است . هر روز پیش خودت میگویی بچه داری کار سختی ست .. ولی خیلی شیرین. که اگر این شیرینی ها نبود این همه سختی را تاب نمی آوردی .بعد ماه ها پشت هم می آیند و در چشم بهم زدنی میروند و تو انگشت به دهان میمانی آخر هر ماه  که ای بابا چه زود تمام شد ... حالا یک سال و نیم است که  با من است 9 ماه نفس های دخترک بند بود به نفس های من ....9 ماه هم نفس های من بند به نفس های او . انگار این جا با هم بی حساب میشویم .ولی درست و با دقت که نگاه میکنم میبینم از همان رو اول این نفس من بود که به بودنش به تکان خوردنش به دیدنش به صدای گریه ش به خنده های بی صدای اولش به خنده های بلند این روزهایش بند بوده وه...
15 مرداد 1391

ماهگرد هشتم

بلاخره وقت شد که بیام و هشتمین ماه حضور گرم یه فرشته کوچولو رو تو خونمون تبریک بگم ...عزیزه دلم دختره قشنگم این هشت ماه نفسم و به نفست گره زدم برات یه دنیا خنده و خوشی خوشبختی آرزو دارم خدا همیشه پشت و پناهت باشه ... فرشته کوچیک خونمون از ٦ ماه و یک هفته ای کامل و بدون کمک میشینه . روی سینه که میزاریمش دوره خودش چرخ میزنه اما اصلا نمیتونه جلو بره اما حالت چهار دست و پا که میزاریمش خیلی ذوق میکنه و هی خودش و روی دست و پاش تاب میده باز هم جلو نمیره اگه به جایی هم تکیه بده قشنگ میایسته ...فکر کنم یهو بلند شه و راه بره و ما رو هیجان زده کنه هههه خیلی کارا رو خوب یاد گرفته تا صدای آهنگ میشنوه دست دستی میکنه برای دد خیلی ذوق داره و...
16 تير 1391

3ماهه....ماه مني

انگار تازه بعد 3 ماه داري زميني ميشي و به اينجا عادت ميكني . ماه قشنگم 90 روزگيت براي من خيلي دلچسبه .برات 90 سال عمر پر از شادي و بركت و نگاه مهربون خدا رو آرزو دارم . .............................................................. دارم زبون ني ني ياد ميگيرم الان ديگه از تو چشماش هم ميتونم بخونم كه چي ميخواد چه برسه از رو صداش .انقدر دلچسبه اين روزا كه ميخوام ثانيه ها رو قورت بدم.   پ ن : به زودي در اين مكان عكس نسب خواهد شد .... قول ميدم
12 بهمن 1390

40 پله ی اول

امروز 40 روز و شب است که من و این خانه و آقای پدر از بوی تو مست شده ایم . هرچند سخت گذشت اما این لحظه ها که تو کوچکی و صدایت کوچک است و عطر تنت در تمام فضای خانه پیچیده است را نمیخواهم بگذرد . 40 روز ریاضت شبانه روزی من و 40 روزگی تولد تو مبارک ......................................................................... 20 روزه که بود برای اولین بار به من خندید اما این خنده ها میون گریه های که بخاطر دلدرد شدیداش بود گم شد . 31 روزه که بود 3050 وزنش بود و این وزن کم و دکتر گفت به خاطر دلدرده امیدوارم ای دردها فردا تمام شود و دخترکم بدونه درد به تمام دنیا بخنده .دردی که باعث میشه حتی بعد خمیازه هم گریه کنه . ...
22 آذر 1390