یکی یدونه.....چراغ خونه

چگونه سر مامانمون و گول بمالیم

شب نیم ساعت قبل خواب : دخترک توی بغلم نشسته براش برنامه خواب و میگم اول پوشک و عوض میکنیم بعد تی وی رو خاموش میکنیم بعد شیر میخوریم و بعد مسواک میزنیم و میخوابیم . برای اولین بار با  هیجان میگه باشه بریم . به ترتیب کارا رو انجام میدیم بعد مسواک تو چشمای من نگاه میکنه و میگه : شیر خوردیم ..... مسواک هم زدیم ..... حالا نوبته اینه که  ن خوابیممممممممم اعتراف میکنم که 2 ساله اینقدر کلک ندیده بودم . کارا رو تا جایی که دوست داره پیش میبره و به روی خودش نمیاره و اصلا هم هیچ اعتراض قبل موعودی نداره  ولی از زیر کاری که دوست نداره همیشه با یه کلکی در میره و این بارها و بارها تکرار شده . ...
6 اسفند 1392

البته با شرمندگی!

این چند وقته به هوای آقای باران ( همون آوای باران به زبان دخترک ) کلی غذا به بچه خوراندیم ! حالا یکی بگه  دیگه به چه بهانه ای غذا به حلق بچه کنم ؟؟؟؟؟؟   فیلمهای مربوط به بزرگا رو با دقت و علاقه هزار برابر فیلمهای کودکانه میبینه !!!!!!!!!
10 بهمن 1392

شلوغی های روزهای گذشته مون

واییی بلاخره سرمون خلوت شد و تونستیم یه سرو سامونی به زندگی بدیم . عروسی خاله دخترک هم به خیر و خوشی تموم شد اما در این راستا من از استرس مردم . از اونجا که برای دخترک یه لباس خاص میخواستم واصلا وقت نداشتم تا تمام دنیا رو زیر پا بزارم پوست مامان و خاله ام رو کندم .( آخه همیشه عادت دارم یه چیزی تو ذهنم میپسندم که نیست در جهان باشه، بعد کل شهر و زیر پا میزارم تا خودش و یا یه چیزی شبیه اونو پیدا کنم که الان وقت نداشتم برای این کارا ) ٢ مرتبه پارچه خریدم ولی فرهای پایین دامن باز هم اونی که میخواستم ار آب در نیومد .اما در انتها همه گفتن خیلی قشنگ و تک شده . دخترک هم تو سالن هی آتیش سوزوند اصلا من ندیدمش. اینم روز پاتختی که خ...
10 مهر 1392

شیطونی های وروجک خونه

یه سر برید ادامه مطلب دخترک این روزا دیگه روی صندلی غذا نمیشینه دلش میخواد مثل ما بشینه روی صندلی های ناهارر خوری . خودش غذا بخوره. سالاد و هم بزنه . بیشتر از غذا سالاد(همون گوجه )بخوره. اینم مدل لقمه گرفتنش فیلش یاد هندستون کرده و کریر و اورده گذاشته جلو تلویزیون و همش اون تو میشینه تی وی نگاه میکنه. این عروسک بچه گی های من بوده فکر کنم ٥ یا ٦ ساله بودم که خریدمش .خودم که اصلا باهاش بازی نکردم .وسواس داشتم که خراب میشه اسباب بازی هام .دخترک خیلی دوسش داره همه جا با خودش میبره بعد اون خرسه که خیلی محبوبش بود الان این عشقش شده . دخترک انیتا به دست (اسم عروسکشه البته به روایت نوشته شده روی جعبه) &n...
3 شهريور 1392

دو روی زندگی

استفاده از ابزار مهربونی برای راضی کردن یه مامان تغریبا عصبانی رو خوب یاد گرفته وروجک خونمون . اگه یه کاری انجام بده که دوست ندارم سریع بهش میگم مامان و ناراحت کردی و یه کم جدی میشم .تندی میاد پیشم و میگه بغلت کنم و بازومو میگیره توی آغوشش و فشار میده . بعد درحالی که داره تو چشمام نگاه میکنه میگه خوب شو...ناراحت نشو ..و خوب نتیجه معلومه یه مامانم غش کرد از عشق و مهربونی دخترش . اما روزای زندگی یه روی دیگه هم داره . چند روز پیش دخترک برای خودش بازی میکرد و من ادامه ناهارشو بهش میدادم (قسمت اول ناهار و نشسته میخوره نصف دیگه رو باید وقتی داره راه میره و بازیگوشی میکنه بهش بدم ) یکدفعه با فریاد گفت اوخ شدم اوخ شدم و جیغی کشید که تا حالا نش...
11 مرداد 1392

خوشحالی های خنده دار یک مادر

حس یه پرنده رو داری که مدت ها توی قفس بوده و حالا آزاد شده و داره اوج آسمون و نفس میکشه....... ........اگر...مادر باشی اون هم مادر بچه ای که لب به نون نمیزده و پنیر که دیگه عمرا .اما حالا به لطف ماه رمضون و سفره افطار نون و پنیر میخوره . تازه دیگه بیشتر خوشبحالت میشه وقتی صبح بعد از بیدار شدن و سلام و کلی چلوندن تا میگی بریم صبحانه بخور بچه ات باخوشحالی فریاد میزنه نون پنیر بخوریم
1 مرداد 1392

جوجه پارتی

دوست خوبمون صفورا جون مامان آوا دوم خرداد دعوتمون کرده بود باغشون .یه عالمه نی نی دیگه هم اومده بودن . خیلی بهمون خوش گذشت دستشون درد نکنه . ما که کارامون و کردیم راه بیوفتیم دخترک دوره خونه دنبال اسباب بازی هاش میگشت و این دوتا رو به انتخاب خودش همراهمون کرد ( کلا بدون اسباب بازی و کتاب نمیتونه از خونه بره بیرون ) حالا این اسباب بازی ها رو اونجا به هیچکی نمیداد دخترکمون مال دوست اصلا راضی نمیشه چیزی دست کسی بده  هر کاری هم کردیم یاد نگرفت . این آوا جون الهی بگردم مظلومه انقدر اینم بنیتا که هی اسباب بازی تعارفش کرد اما دستش نداد اینم آرمیتا که ٢ ماهی از دخترک بزرگتر بود اما بازم موفق نشد اینا رو بگیره وا...
5 خرداد 1392

2 ماهی که گذشت

بعد از ٢ ماهو چند روز بلاخره اینترنت دار شدیم .اینقدر شرکت پارس آنلاین اذیت کرد که قطعش کردیم و بعد کلی تحقیقات از رایتل  یه سیم کارت دیتا خریدیم . حالا باید یه عالمه مطلب بنویسیم تا جبران بشه . اگه بخوایم از همون اسفند شروع کنیم باید بگم که دخترک از اوایل اسفند حرف زدن و دست و پا شکسته شروع کرد و امروز که دیگه آخرای اردیبهشت دیگه کاملا از حالت طوطی واری حرف زدنش در اومده و جمله های ٤ کلمه ای برای رسوندن منظورش میگه همه کلمه ای بلده و خیلی قشنگ تلفظ میکنه فقط همه فعلا رو جمع به کار میبره و بعضی کلمه ها رو جا بجا میگه شعر هم میخونه با کمک مامان . اولین شعری که یاد گرفت دختر دارم انارو به بود که به کس کسونش نمیدم هیچ وقت سال ٩٢ خ...
27 ارديبهشت 1392

بازی---بازی

بلاخره طلسم شکست و ما هم رفتیم گردش . جمعه همراه آقای پدر ٣ نفری رفتیم برج میلاد هدف اصلیمون رفتن به خانه کودک برج میلاد بود چون فکر میکردم که مادر هم میشه همراه بچه بره داخل.والبته اینکه خیلی جاها زیز ٣ سال قبول نمیکنن . اونروز هوا خیلی عالی بود چون ٢ روز قبل رو همش بارون اومده بود . از اونجا هم دیدن شهر زشت تهران جذاب بود .اول رفتیم سراغ خانه کودک مادرها نمیشد برن تو اما چون دخترک ما خیلی کوچیکه و این اولین تجربه برای جدایی از مادرش میشد اجازه دادن من هم همراهش برم داخل . اول یه کم دورتر ایستادم  تا ببینم میتونه با محیط کنار بیاد که دیدم اصلا من و یادش رفت . اما وسط کار نمیدونم چی شد انگار دلم براش تنگ شد که رفتم نزدیک و با هم باز...
17 بهمن 1391