یکی یدونه.....چراغ خونه

لغت نامه 3

پانتومم.............تا وقتی پانتوممیم هست دیگه چه نیاز به حرف زدن اصلا زبان و بی جهت اختراع کردن انقدر خوب این روزا دخترکم پانتومیم بازی میکنه و منظورش و میرسونه که من هر لحظه پر از شعف و شادیم دلم میخواد حرف زدن یاد نگیره این جوری بهتره . مثلا تا در یخجال باز میشه با انگشت کف دستش و نشون میده میگه ددد بعد میگم چی بریزم دستت مامان .سس قرمز توی یخچال و نشون میده . کلا در یخچال که باز میشه یا سس قرمز میخواد یا زیتون سیاه که بدم دستش گاز بزنه و بخوره . دارم آشپزی میکنم میخوام تو غذا رب بزنم تا شیشه رب و میارم با انگشت میزنه کف دستش و میگه دددد بعد هم همون انگشت و میکنه دهنشو میگه آمی یعنی رب بده بخورم (دعوا نکنید یه بار که خیلی گریه میک...
25 بهمن 1391

بازی---بازی

بلاخره طلسم شکست و ما هم رفتیم گردش . جمعه همراه آقای پدر ٣ نفری رفتیم برج میلاد هدف اصلیمون رفتن به خانه کودک برج میلاد بود چون فکر میکردم که مادر هم میشه همراه بچه بره داخل.والبته اینکه خیلی جاها زیز ٣ سال قبول نمیکنن . اونروز هوا خیلی عالی بود چون ٢ روز قبل رو همش بارون اومده بود . از اونجا هم دیدن شهر زشت تهران جذاب بود .اول رفتیم سراغ خانه کودک مادرها نمیشد برن تو اما چون دخترک ما خیلی کوچیکه و این اولین تجربه برای جدایی از مادرش میشد اجازه دادن من هم همراهش برم داخل . اول یه کم دورتر ایستادم  تا ببینم میتونه با محیط کنار بیاد که دیدم اصلا من و یادش رفت . اما وسط کار نمیدونم چی شد انگار دلم براش تنگ شد که رفتم نزدیک و با هم باز...
17 بهمن 1391

نیش

دندان سیزدهم ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام دندان نیش پایین چپ مدتها بود درگیر علائم اومدن این دندون بودیم انقدر غذا نخورد و نخورد تا بلاخره دندونش در اومد . امیدوارم دوباره اشتهاش برگرده . درست تو پانزدهمین ماهگرد عشقم دندون سیزدهم هم متولد شد. ...
12 بهمن 1391

آشپزخونه ی کودک من 1

صبحانه کمی گندمک شیرین ٢ قاشق مربا خوری خامه یه فنجون شیر گندمک و خامه رو با هم مخلوط میکنیم میدیم به وروجکمون بخوره که البته تو عکس وروجک ما ٢-٣ قاشقش و خورده شیر هم کم کمک میدیم بخوره و البته وروجک ما که نمیتونه این صبحانه خوشمزه رو نشسته بخوره وروجکمون داره از فرصت استفاده میکنه و هنگام خوردن صبحانه خرس عزیزش رو که مامان انداخته توی ماشین بیرون میاره دخترک ما زیاد اهل خوردن خامه نیست ...خامه عسل نمیخوره ...نون هم نمیخوره که خامه با نون بدیم بهش ...توی سوپ هم که میریزیم زود سیر میشه و سوپ هم میمونه . اما این مدلی انقدر دوست داره که امروز که براش درست کردم  کاسه رو گذاشتم روی ناهار خوری و رفتم دنبال کاری ....
5 بهمن 1391

اولین مکالمه تلفنی جدی پدر- دخترانه

غروب بود نزدیک آمدن پدر . ما هم تمام بازی های رو که به ذهنمان میرسید انجام داده بودیم اما هنوز دخترک دنبال بازی هیجان انگیز تری بود . حوصله اش سر رفته بود و دورو برمان میپیچید.همینجور که خسته نشسته بودیم روی مبل تلفن به دست آمد و زد به پایم . گفتم حوصله ات سر رفته میخوای تلفن کنی به کی ؟ دخترک:خندید و ذوق کرد (یعنی تلفن بزنیم) _زنگ بزنم مامان جون حرف بزنی باهاش؟ دخترک:نه (از همه چیز بیشتر این روزها نه میشنوییم) _زنگ بزنم بابا؟ دخترک:میخندد و ذوق میکند (یعنی تایید حرف ما) شماره پدر را گرفتم و گذاشتم روی آیفون و گوشی را دادم دستش آقای پدر که گوشی را برداشت گفتم دخترک حوصله اش سر رفته و میخواهد با شما حرف بزند . پدر :سلاممممم خو...
24 دی 1391

لغت نامه 2

دخترکم هر روز تو گفتن کلمات پیشرفت میکنه اما اصلا میلی به تکرارشون نداره از این جهت خیلی از کلمات و زود از یاد میبره بقیه رو هم هر وقت که دوست داشته باشه میگه . چند روز پیش خونه مامانم بودیم خاله جان در حال تمیز کردن اتاق دخترک طبق عادت همیشگی پشتش راه میرفت و همه چیز و دوباره میکشید بیرون من هم نگاه میکردم و اینبار میخندیدم حسابی .بهش گفتم برو خاله رو صدا بزن و کتاب و بده بهش تا بزاره سر جاش .کتاب به دست رفته پیش خاله اش و صدا میکنه لیلا (البته با فتحه روی ل اول) من و خاله جون دلمون ضعف رفتو کلی بوسش کردیم اما دیگه هر کاری کردیم تکرار نکرد . تا میگیم آب بازی شروع میکنه به دبوم دبوم گفتن یعنی همون حموم که من اصلا تشخیص ندادم و مامانم این کلمه...
9 دی 1391

گردش یک روز علمی

شب قبل بعلت سرما خوردگی تا ساعت ٥ صبح روی دستم بود و راه میبردمش .تا میخواستم بزارمش توی تخت بیدار میشد . حتی توی تخت خودمون و کنار من هم نخوابید فقط میخواست که راه بره .تا ساعت ٥ راهش بردم و بعد آقای پدر رو صدا کردم و گفتم شیف شما برای مراقبت از یه بچه سرما خورده شروع شد. از من گرفتش دخترک گریه میکرد و آقای پدر هم غر میزد .انقدر خسته بودم که وسط گریه دخترک و غرغر های آقای پدر خوابم برد .نفهمیدم کی بود که دوتایی اومدن توی تخت و کنار من خوابیدن . باصدای گریه دخترک بیدار شدم که شیرش بدم تا بغلش کردم دیدم داغه مثل گوله آتیش.آقای پدر رفت براش استامینفن اورد.قطره ها رو ١٨ تا شمرد و داد دستم  .نمیدونم چرا قطره چکونا چند وقته جراب شدن نه دارو ...
30 آذر 1391

دندان ها

دندان ٩-١٠-١١ با هم و در یک روز جوانه زدند. چند روز بود بخاطر تورم زیاد لثه ها بعد از مسواک صبح چک میکردم که ببینم دندانهای کرسی بیرون اومدن یا نه تا اینکه دیروز ٢٤ آذر دیدم دندون کرسی پایین سمت چپ جونه زده . عصر که آقای پدر اومد بهش گفتم اون چک کرد گفت دوتاس هر دو پایین در اومده . شب که داشتم ماجرا رو برای مامانم تعریف میکردم وسوسه شدم دوباره دندونهای تازه رو چک کنم که دیدم شدن ٣ تا دندون بالا سمت چپ هم جونه زده بود . امروز ٢٥ آذر لثه بالا سمت راست هم شکاف خورده بود . میدونم که فردا دندون دوازدهم بهمون سلام میکنه خیلی خوشحالم که چهارتا دندون کرسی تو یک روز جونه زدن . این دندونا به دخترک تو خوردن غذا خیلی کمک خواهند کرد .یعنی انگا...
26 آذر 1391