یکی یدونه.....چراغ خونه

بریم بازی 3

باید بگم که تو ماه رمضون کلا بازی تعطیل بود بیشتر دخترک برای خودش بازی میکرد و منم بی حال و حوصله .اما الان دوباره بازی هامون و شروع کردیم البته چون عروسی خاله جون دخترک نزدیکه باز هم بازی ها زیاد نیستن و بیشتر به گشت و گذار و دور زدن تو خیابون میگذره . یه سری بزنید ادامه مطلب اول چند تا حیون که با در شیر هامون درست کردیم .درهای رنگی شیر و خیلی وقته نگه میدارم .باهاشون خیلی بازی میکنیم که زیاد ازشون عکسی ندارم فعلا این دوتا رو عکس گرفتم . برای چشماشون یه کاغذ سفید و پانچ کردیم و چسبوندیم و با ماژیک توشو رنگ کردم . البته که توی درست کردن کاردستی، مادر تنها فرد فعال هست .من همه کارای رو که انجام میدم جز به جز برای دخترک توضیح می...
3 شهريور 1392

شیطونی های وروجک خونه

یه سر برید ادامه مطلب دخترک این روزا دیگه روی صندلی غذا نمیشینه دلش میخواد مثل ما بشینه روی صندلی های ناهارر خوری . خودش غذا بخوره. سالاد و هم بزنه . بیشتر از غذا سالاد(همون گوجه )بخوره. اینم مدل لقمه گرفتنش فیلش یاد هندستون کرده و کریر و اورده گذاشته جلو تلویزیون و همش اون تو میشینه تی وی نگاه میکنه. این عروسک بچه گی های من بوده فکر کنم ٥ یا ٦ ساله بودم که خریدمش .خودم که اصلا باهاش بازی نکردم .وسواس داشتم که خراب میشه اسباب بازی هام .دخترک خیلی دوسش داره همه جا با خودش میبره بعد اون خرسه که خیلی محبوبش بود الان این عشقش شده . دخترک انیتا به دست (اسم عروسکشه البته به روایت نوشته شده روی جعبه) &n...
3 شهريور 1392

لغت نامه 6

فکر کنم این آخرین سری از کلمات دوست داشتنی دخترک باشه که اینجا مینویسم . سرعت یادگیری اون از سرعت نوشته های من خیلی بیشتره .الان دیگه مهارت حرف زدنش خیلی زیاد شده و اسم چیزای رو بلده که اصلا نمیدونم کی یاد گرفته . مثلا جمعه رفتیم پارک داریم از قسمت دستگاههای بدن سازی رد میشیم میگه میخوام برم رو این دستگاه استحارت= استراحت انجاب= انجام(هر وقت میبینه من جلو آیینه هستم میگه مامان داری انجاب میدی  البته پای کامپیوتر نشستن هم یعنی انجاب دادن ) پلاکسیس= پلاستیک شالوت= شاتوت فوف= فوت(که این روزا کلا کارش شمع فوف کردن و تولد تولد خوندن، سر گرمیه دیگه ای نداره ) اگه ازش بپرسی اسم دوست باب اسفنجی چیه میگه بقلاپوس= اختاپ...
27 مرداد 1392

دو روی زندگی

استفاده از ابزار مهربونی برای راضی کردن یه مامان تغریبا عصبانی رو خوب یاد گرفته وروجک خونمون . اگه یه کاری انجام بده که دوست ندارم سریع بهش میگم مامان و ناراحت کردی و یه کم جدی میشم .تندی میاد پیشم و میگه بغلت کنم و بازومو میگیره توی آغوشش و فشار میده . بعد درحالی که داره تو چشمام نگاه میکنه میگه خوب شو...ناراحت نشو ..و خوب نتیجه معلومه یه مامانم غش کرد از عشق و مهربونی دخترش . اما روزای زندگی یه روی دیگه هم داره . چند روز پیش دخترک برای خودش بازی میکرد و من ادامه ناهارشو بهش میدادم (قسمت اول ناهار و نشسته میخوره نصف دیگه رو باید وقتی داره راه میره و بازیگوشی میکنه بهش بدم ) یکدفعه با فریاد گفت اوخ شدم اوخ شدم و جیغی کشید که تا حالا نش...
11 مرداد 1392

خوشحالی های خنده دار یک مادر

حس یه پرنده رو داری که مدت ها توی قفس بوده و حالا آزاد شده و داره اوج آسمون و نفس میکشه....... ........اگر...مادر باشی اون هم مادر بچه ای که لب به نون نمیزده و پنیر که دیگه عمرا .اما حالا به لطف ماه رمضون و سفره افطار نون و پنیر میخوره . تازه دیگه بیشتر خوشبحالت میشه وقتی صبح بعد از بیدار شدن و سلام و کلی چلوندن تا میگی بریم صبحانه بخور بچه ات باخوشحالی فریاد میزنه نون پنیر بخوریم
1 مرداد 1392

استقلال زود هنگام

چقدر حس استقلال و دوست دارم. وای اصلا انگار از اول زندگیم هیچ هدفی بزرگ تر از این تو زندگیم نبود . و حالا دخترک ...انگار کن کپی برابر اصل من . تو پارک داریم راه میریم میگه دستمو نگیر پرنیانی خودش میتونه .داریم از پله سرسره بالا میریم میگه پرنیانی خودش میتونه . با دختر خاله ام که ١٠ روز ازش کوچیکتر هست رفتیم پارک چند تایی داریم راه میریم از همه ما جلو تره تا حورا فسقلی بهش رسیده و میخواد دستش و بگیره میگه برو پیش من نیا پرنیانی تنها نمیمونه ،خودش میتونه .بعد هم صبر کرده تا همه برن و آخر پشت ما داره میاد . کلا موندم نمیدونم آیا از یه دختر ١ سال و ٨ ماهه این چیزا بعیده یا نه . تا جایی که میدونم این استقلال طلبی مال بالای ٢ سال هست ... ی...
27 تير 1392

بریم بازی 2

کاردستی دوست داری ؟....ما که خیلی دوست داریم این گور خر و یا گور اسب و خیلی راحت درست کردیم و حالا دخترک هر جا این موجود و ببینه بی درنگ  فریاد میزنه زیبرااااااااااااااا دخترک خونه ما کشیدن دستش و روی کاغذ خیلی دوست داره برای همین تصمیم گرفتم که چند تا حیون و این مدلی با هم درست کنیم . اینجا خطهای مشکی رو کشیدم و گور خر و دادم دستش تا خوب نگاهش کنه و بازی کنه .خیلی سریع ماژیک نارنجی و در اورده و به من میگه مامان بگیر ناجیجی. بهش میگم مامانی گورخر سفید مشکیه کجاش و نارنجی کنیم نارنجی نداره که ....میگه مامان لطپن دهنش.....من هم ماژیک و دادم خودش و گفتم خوب دهنش و نارنجی کن بعد میریم سراغ کتاب مر...
21 تير 1392

اولین قصه از زبان کوچک خانه ی ما

دیروز وقتی بعد از ٣ روز تب و ٢ روز نق نق و هیچی نخوردن بلاخره داشت غذا میخورد اولین قصه شو برام تعریف کرد . یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود ..یه پیشی بود گشنه اش بود میخواست به به بخوره ..... و البته احتمالا انگیزه اش از گفتن قصه این بود که من همیشه موقع غذا خوردن دارم یه چیزی تعریف میکنم براش و دیروز بعد از ٥ روز محو تماشای خوردنش بودم و قصه یادم رفته بود . ...
20 تير 1392

20 ماهه ی بی نظیر من

بزرگ شدی آنقدر که من این روزها مفتخرم که عشق را در نگاهت ببینم و در کلامت بشنوم .حالا من سرشار از عشقم بیشتر از تمام روزگاران عمرم .توصیف لحظه های با تو بودن برایم سخت است .آنقدر بگویم که هر چند که خسته ام هرچند که اکثر مواقع با کمبود خواب مواجه ام هرچند که روزهایم در آشفتگی و بی نظمی میگذرد ،اما تا تو هستی من میخندم بازی میکنم فریاد شادی میکشم ،دنبال بازی و قلقلک بازی که خیلی دوستشان داریم . تا تو هستی من کودکم با دنیای رنگی و رنگین کمانی . تا تو هستی من عاشقم ،عاشق آن صدای بینظیرت ،عاشق آن جمله های نابت . دوباره زندگی میکنم برای تو ،برای خودم،برای آقای پدر . پ.ن: آخه من میتونم عاشقت نباشم وقتی داری چوب شور میخوری .یکی هم ...
12 تير 1392