یکی یدونه.....چراغ خونه

بازی---بازی

1391/11/17 0:00
نویسنده : مامان باران
960 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره طلسم شکست و ما هم رفتیم گردش .

جمعه همراه آقای پدر ٣ نفری رفتیم برج میلاد هدف اصلیمون رفتن به خانه کودک برج میلاد بود چون فکر میکردم که مادر هم میشه همراه بچه بره داخل.والبته اینکه خیلی جاها زیز ٣ سال قبول نمیکنن .

اونروز هوا خیلی عالی بود چون ٢ روز قبل رو همش بارون اومده بود . از اونجا هم دیدن شهر زشت تهران جذاب بود .اول رفتیم سراغ خانه کودک مادرها نمیشد برن تو اما چون دخترک ما خیلی کوچیکه و این اولین تجربه برای جدایی از مادرش میشد اجازه دادن من هم همراهش برم داخل . اول یه کم دورتر ایستادم  تا ببینم میتونه با محیط کنار بیاد که دیدم اصلا من و یادش رفت . اما وسط کار نمیدونم چی شد انگار دلم براش تنگ شد که رفتم نزدیک و با هم بازی کردیم . دیگه هرجا میخواست بره دست من و هم میگرفت و با خودش میبرد . ساعت ٦ از خانه کودک اومدیم بیرون و رفتیم تو محوطه که دیدم ای دل غافل چقدر اینجا خوشگله فقط دیگه هوا تاریک شده نه میشه عکس انداخت نه میشه درست همه جا رو تماشا کرد . همونجا تصمیم گرفتیم یه کم هوا گرم تر که شد یه روز بریم که فقط تو فضایی باز بگردیم . البته بردن بچه به بالای برج میلاد هم ممنوع بود یا با مشورت پزشک میشد . که ما منصرف شدیم و نرفتیم بالا . که اونم به خاطر سرعت بالای آسانسور بود .

یه سری آبنما داشت داخل که قشنگ بود البته نه خیلی ولی برای دخترک ما که تاحالا از این چیزا ندیده بود خیلی جذاب بود .

ا

اینجا مهو تماشای دیدن آبنما و فواره هاش شده

اینجا هم داشت براشون کلی ذوق میکرد .

 

بقیه عکسا رو به همراه عکسای پارک رفتن با حورا کوچولو تو ادامه مطلب ببینید

 

اینجا اجازه عکاسی نداشتیم اما خوب من اجازه گرفتم و چند تا دونه عکس انداختم

بچه ام فقط عاشقه قابلمه و آشپزیه وگرنه خوردن بزرگترین مصیبت زندگیشهنیشخندچشمک

حالا بریم سراغ عکسای پارک با حورا کوچولو

حورا هم دختره خاله من هست که از دخترک ١٢ روز کوچیک تره

حورا خانم هم لطف کردن و اینجا یه کم کمتر اخم کردن وگرنه انقدر همیشه اخم میکنن که دخترک همش ازش میترسه . خدا نکنه جیغ بزنه اونوقت دخترک دیگه میزنه زیره گریه از ترسش اونم چه گریه ای از خود راضی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

زهرا مامان مه سما
16 بهمن 91 19:13
خاله فدات بشه که اینقدر از الان داری تمرین میکنی که کدبانو بشی

منم بچه بودم عاشق این اسباب بازیهام بودم و کلی ظرفو ظروف داشتم و همش روی پله های خونمون خاله بازی میکردم


حالا خاله زهرا خدا کنه در آینده هم مثل شما بشه به مامانش نره .آخه مامانش از کارای خونه فقط آشپزی دوست داره
نیر
19 بهمن 91 1:48
خاله قربونت چقدر بازی کردی مشخصه خیلیم خوش گذشته اون قابلمت منو کشته انگار واقعا داری اشپزی میکنی دوستت دارم عزیزم گلمممممم
ازاده مامانه هانا
21 بهمن 91 9:58
عزیزم باران ینی تو منو ذوق مرگ کردی با عکس گذاشتنتاااا. بس که زیاد عکس میزاری ادم یهم هول میشه دخترکو بخوره ه. ماهه من خیلی بزرگ شده نفسم اسفند یادت نرههه.


آره آزاده جون مثل برق بزرگ میشن ماهم که میدونی چی میشیم
صفورا مامان آوا
24 بهمن 91 9:53
ای جااااااان فدای این دختر خوشگل و خوش تیپ
عزیییییییزم چه خوب که خوشش اومده از اونجا انگار جای قشنگی هم بوده


آره صفورا جونم خیلی جای خوبی بود خیلی هم بزرگ بود
مامی مائده
1 اسفند 91 1:04
کلی حال کردم با عکسای خوشگل دخملی همیشه خوش باشین
یاسمن مامان رادین
19 اسفند 91 14:38
عاشقـــــــــــــــتم عاشقــــــــــــــــــتم. قربوون اوون قیافه نازت بشم من عسلم