دو روی زندگی
استفاده از ابزار مهربونی برای راضی کردن یه مامان تغریبا عصبانی رو خوب یاد گرفته وروجک خونمون .
اگه یه کاری انجام بده که دوست ندارم سریع بهش میگم مامان و ناراحت کردی و یه کم جدی میشم .تندی میاد پیشم و میگه بغلت کنم و بازومو میگیره توی آغوشش و فشار میده . بعد درحالی که داره تو چشمام نگاه میکنه میگه خوب شو...ناراحت نشو..و خوب نتیجه معلومه یه مامانم غش کرد از عشق و مهربونی دخترش .
اما روزای زندگی یه روی دیگه هم داره .
چند روز پیش دخترک برای خودش بازی میکرد و من ادامه ناهارشو بهش میدادم (قسمت اول ناهار و نشسته میخوره نصف دیگه رو باید وقتی داره راه میره و بازیگوشی میکنه بهش بدم ) یکدفعه با فریاد گفت اوخ شدم اوخ شدم و جیغی کشید که تا حالا نشنیده بودم .یکباره دیدم از پاشنه پاش داره خون میریزه فقط دستمو گذاشتم روی پاشنه و با کف دست فشار دادم و آقای پدر و صدا زدم اون هم صدامو نمیشنید و من هی بلند تر فریاد میزدم .وقتی اومد مامان بزرگ دخترک و عمه هاش هم اومدن .پای دخترک و گذاشتم کف دست باباش و گفتم فشار بده. نمیدونم چه جوری حاضر شدم با هم رفتیم بیمارستان چقدر گریه کرد، چقدر ترسیده بود .چقدر صلوات فرستادم که پاش بخیه نخواد .چقدر بقیه خونسرد بودن .چقدر طولش دادن .چقدر دکتر دیر اومد. وقتی میخواست ببینه بخیه میخواد یا نه تا دستم و از روی پانسمان پاش برداشتم دوباره خون راه افتاد .یه عکس انداختیم و دکتر گفت بخیه نمیخواد ...خدا رو شکر...چسب زدن و پانسمان کردن و باز هم گریه میکرد و دستم و هی فشار میدا ...اما انگار قلبمو بیشتر از دستم .
اونوقت بود که من یه مادر بودم که دلم میخواست زار بزنم، گریه کنم ،حتی همراه دخترم جیغ بزنم ،اما نمیشد .همه دلخوشی دخترکم صورت آروم و مهربون من و بوسه هام روی گونه هاش بود .
اون روی زندگی بود که درد داشت ،که سخت بود ،که یه قلب میخواست به وسعت دریا و به سختی کوه .
پ.ن:خدایا بچه های زیادی هستن که توی بیمارستان خیلی از شب ها رو صبح کردن .صورت مادراشون داد میزنه درد توی قلبشون و .
به مهربونی و درد قلب مادرا ،سلامتی رو به بچه های مریض ببخش.