یکی یدونه.....چراغ خونه

دو روی زندگی

1392/5/11 15:12
نویسنده : مامان باران
282 بازدید
اشتراک گذاری

استفاده از ابزار مهربونی برای راضی کردن یه مامان تغریبا عصبانی رو خوب یاد گرفته وروجک خونمون .

اگه یه کاری انجام بده که دوست ندارم سریع بهش میگم مامان و ناراحت کردی و یه کم جدی میشم .تندی میاد پیشم و میگه بغلت کنم و بازومو میگیره توی آغوشش و فشار میده . بعد درحالی که داره تو چشمام نگاه میکنه میگه خوب شو...ناراحت نشواز خود راضی..و خوب نتیجه معلومه یه مامانم غش کرد از عشق و مهربونی دخترش .

اما روزای زندگی یه روی دیگه هم داره .

چند روز پیش دخترک برای خودش بازی میکرد و من ادامه ناهارشو بهش میدادم (قسمت اول ناهار و نشسته میخوره نصف دیگه رو باید وقتی داره راه میره و بازیگوشی میکنه بهش بدم ) یکدفعه با فریاد گفت اوخ شدم اوخ شدم و جیغی کشید که تا حالا نشنیده بودم .یکباره دیدم از پاشنه پاش داره خون میریزه فقط دستمو گذاشتم روی پاشنه و با کف دست فشار دادم و آقای پدر و صدا زدم اون هم صدامو نمیشنید و من هی بلند تر فریاد میزدم .وقتی اومد مامان بزرگ دخترک و عمه هاش هم اومدن .پای دخترک و گذاشتم کف دست باباش و گفتم فشار بده. نمیدونم چه جوری حاضر شدم با هم رفتیم بیمارستان چقدر گریه کرد، چقدر ترسیده بود .چقدر صلوات فرستادم که پاش بخیه نخواد .چقدر بقیه خونسرد بودن .چقدر طولش دادن .چقدر دکتر دیر اومد. وقتی میخواست ببینه بخیه میخواد یا نه تا دستم و از روی پانسمان پاش برداشتم دوباره خون راه افتاد .یه عکس انداختیم و دکتر گفت بخیه نمیخواد ...خدا رو شکر...چسب زدن و پانسمان کردن و باز هم گریه میکرد و دستم و هی فشار میدا ...اما انگار قلبمو بیشتر از دستم .

اونوقت بود که من یه مادر بودم که دلم میخواست زار بزنم، گریه کنم ،حتی همراه دخترم جیغ بزنم ،اما نمیشد .همه  دلخوشی دخترکم صورت آروم و مهربون من و بوسه هام روی گونه هاش بود .

اون روی زندگی بود که درد داشت ،که سخت بود ،که یه قلب میخواست به وسعت دریا و به سختی کوه .

پ.ن:خدایا بچه های زیادی هستن که توی بیمارستان خیلی از شب ها رو صبح کردن .صورت مادراشون داد میزنه درد توی قلبشون و .

به مهربونی و درد قلب مادرا ،سلامتی رو به بچه های مریض ببخش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

سحر مامان ارشاک
11 مرداد 92 17:32
عزیزم هیچ وقت دیگه درد نبینی و نبینه چی شده بود حالا ؟ چی رفته بود توی پاش ؟
مامان آرام
12 مرداد 92 23:36
چچچچچچچچچه بلایی سر بچه اومد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم ریش شد.
hodeys
13 مرداد 92 2:59
واااای یاده خاطرات بیمارستان خودم افتادم بازم اشک من و با نوشته هات در اوردی الهی بمیرم واسه صورت مظلومش افرین بهت که دل بزرگی داری، افرین به صبر و مهربونیت
صبا مامان نیوشا
13 مرداد 92 8:12
واااااااااااااااااااای باران الهی بمیرم چقدر درد آور و اشک آور نوشتی..... صورتم خیس شد از اشک... الهی که هیچ وقت درد نبینید مادر و دختر و صد البته آقای پدر
نيكو مامان محمد امير
15 مرداد 92 11:12
سلام عزيزم
آخي بچه دلم ريش ريش شده .
من هم روزهاي بيمارستان رو تجربه كردم اميدوارم هيچ وقت تكرار نشه براي هيچ كس پيش نياد .
من تازه با شما آشنا شدم و با اجازه لبنكتون كردم
شما هم اگه دوست داشتيد لينك بفرماييد


مرسی از محبتتون دوست گلم چشم لینک میکنم
نیر
27 مرداد 92 8:26
عزیزم بمیرم برات خدا رو شکر چیزی نشد و جدی نبود قربونت برم مادر مهلبون
البته به قول دخترک
خاله چقدرم جمله های سختی یاد گرفتی شما


نیر جون به مهربون میگه مهپلون ..بعضی وقتا هم میگه مهبلون
روشا .مامان ساینا
28 مرداد 92 17:39
بلا دور باشه عزیزم
فدای صورت ناز دخملی مون
نگفتی چی شده بود؟


بلا از همه نی نی ها دور باشه روشا جون

محافظ لبه تخته وایت بردش کنده شده بود کنار پاشو برید