استقلال زود هنگام
چقدر حس استقلال و دوست دارم. وای اصلا انگار از اول زندگیم هیچ هدفی بزرگ تر از این تو زندگیم نبود .
و حالا دخترک ...انگار کن کپی برابر اصل من .
تو پارک داریم راه میریم میگه دستمو نگیر پرنیانی خودش میتونه .داریم از پله سرسره بالا میریم میگه پرنیانی خودش میتونه .
با دختر خاله ام که ١٠ روز ازش کوچیکتر هست رفتیم پارک چند تایی داریم راه میریم از همه ما جلو تره تا حورا فسقلی بهش رسیده و میخواد دستش و بگیره میگه برو پیش من نیا پرنیانی تنها نمیمونه ،خودش میتونه .بعد هم صبر کرده تا همه برن و آخر پشت ما داره میاد .
کلا موندم نمیدونم آیا از یه دختر ١ سال و ٨ ماهه این چیزا بعیده یا نه . تا جایی که میدونم این استقلال طلبی مال بالای ٢ سال هست ... یه جورای خدا به دادم برسه .
و اما حس من من ( شاید هم حس کمک به دیگران اینو دیگه نمیدونم چه حسیه ..ولی همیشه خودم هم مثل دخترک داوطلب انجام کارای کوچیک برای دیگران بودم مخصوصا اگه این دیگران بابام بود ).
آقای پدر میگه میشه برام چسب بیاری ...هر کجایی خونه که باشه صدای فریادش میاد که میگه من من میتونم بیارم و میدوه از من میگیره و میبره برای باباش و میگه بفرمایید .
تا من میگم اینو بده به بابا ازم میگیره و تو راه برای خودش میگه براش ببرم زالمش(لازمش) داره
......و این داستان ادامه دارد
پ.ن: رفتیم پارک کلاغ دیده برای اولین بار با هیجان عجیبی داد میزنه مامـــــــــــان بیا اردک ..