سکانس 2
رفتیم مهمونی بچه صاحب خونه یه ماشین کوچیک داره از اینا که روش میشینن و با پا هول میدن تا بره . دخترک خیلی بهش علاقه پیدا کرده بود .بین مهمونا یه دختر دیگه هم بود که ٢ ماه از دخترک کوچیک تر بود اما کاملا از پس خودش بر میومد و معلوم بود که بین بچه های بزرگ تر از خودش بزرگ شده .خلاصه که بین این دوتا سر این مکاشین کشمکش بود .بعد مدتی تلاش موفق شد که بشینه روی ماشین رو به دوستش میگه
بلو پیش مامانت بشین وگلنه از دستت نالاحت میشم هاااااا
دایی جونش از راه رسیده و دخترک و با همون لباس بیرون بغل کرده یه کم که نشسته تو بغل دایی میگه
برو این لباست و در بیار .لباس راحتی ببوش. سرد نمیشی. ببین در بسته است.سرد نمیشی .(البته همه ر ها رو ل میگه )
عینک بابا جون اورده میگه بزن چشمت .باباجون براش توضیح میده که شکسته نمیشه بزنم چشمم .میپرسه که چرا شکسته .باباجون هم به شوخی میگه مامان جون شکسته .رو به مامان جون میکنه و میگه
مامان جون خیلی کار بدی کردی عینک باباجون و شکستوندی......اشکهات بریزه
واین دیالوگ ها در حالی گفته میشه که انگشت اشاره اش رو به حالت اخطار رو به سوژه نگه میداره و هی تکونش میده