یکی یدونه.....چراغ خونه

ماهگرد سیزدهم

این پست مخصوص شیرین کاریای دخترم قند عسلم سرعت بزرگ شدن دخترک انقدر تند شده که حتی من و که هر روز و هر ثانیه میبینمش مبهوت میکنه راه رفتنش خیلی حرفه ای شده دیگه یواش یواش داره دویدن یاد میگیره . سرعت چهاردست و پاش بالا بود الان سرعت راه رفتنش 2-3 برابره . خیلی قشنگ با عروسکاش بازی میکنه همش بهشون شیشه و میده و پیش پیش شون میکنه .یا میبره میزاره تو کریر و تاب شون میده . از دیدنشون هم خیلی ذوق میکنه حتی روزی 100 بار . چند تایی هم کلمه بلد شده البته با تلفظ مخصوص خودش .  به............بله  نه...........نه  نیس.......نیست  کوچش...کوشش(کجاست) ایی.......الو  ا جان......علی جان بیا.........بیا &nb...
13 آذر 1391

دندون 8

دندان هشتم در یکسال و بیست و دو روزگی جونه زد دندون پایین کنار سمت راست حالا 8 تا دندون جلو کامل شد . از پیامد های این دندون هم یک هفته لب نزدن به غذا بود .
13 آذر 1391

جشن یکسالگی

پنجشنبه ١٨ آبان یه جشن گرفتیم به مناسبت تولد عشقمون . ٣٦ تا مهمون داشتیم که خیلی هاشون نیومدن و تعداد مهمونا شد ٢٠ نفر . خیلی بهمون خوش گذشت . خداروشکر به خوبی و خوشی هم برگذار شد .از اونجا که من آلزایمر گرفتم یه کارایی رو هم یادم رفت انجام بدم از جمله اینکه کلی سیخ چوبی با تم تولد درست کردم که یادم رفت بزارم روی غذاها به جاش کیک و که بریدم گذاشتیم روی کیک نفری ها . دخترکم ١٢٠ سال با خوشبختی و سلامت زندگی کنی و من وبابای هی این روز قشنگ و برات جشن بگیریم لباس دخترک و مادر شوهرم بافته بنده خدا خیلی زحمت کشید یکبار بافت خوب نشد شکافت و یکبار دیگه بافت همش در ٤ روز تزئینات...
28 آبان 1391

یکسالگیمان

یکساله شدم با شور و شوق مادرانه یکساله شدم با ذوق کودکانه با تو بزرگ شدن برای من که مادرم. با تو نفس کشیدن برای من که مادرم . با تو تجربه کردن برای من که مادرم بزرگترین هدیه ی دنیاست . هدیه ی تولدم . تولدی که از جنسی دیگر است . تولدی که با گریه شروع نشد . تولدی که نا خواسته نبود . تولدی که سراسر برایم شوق بود و انتظار . تولدی که مسرورم کرد . این بار بزرگ شدن را جرعه جرعه مینوشم . این بار مادرانه تجربه میکنم کودکی را . همان کودکی که دلم برایش تنگ شده . ممنونم از تو و خدایمان برای داشتن همه ی خوشبختی ها . برای داشتن تو . برای داشتن عشق . برای داشتن فرصت دوباره کودکی . ١٢/٨/٩١ ...
15 آبان 1391

داره بزرگ میشه

این روزای آخره قبل از یکسالگی چقدر دلگیره . آخه داری بزرگ میشی و این کاملا تو رفتارت معلومه .دیگه مستقل برای خودت راه میری و وقتی میافتی خودت بلند میشی و این وسط عی میگی که یعنی همون یا علی . خیلی برام شیرینه اما چه کنم که دلم میگیره آخه دوست دارم تا ابد اندازه آغوش من باشی هی تند تند به بهانه شیر و لالا بغلت کنم . این روزا من همش تو حال هوای روزای اولی هستم که دنیا اومدی . خیلی کوچیک بودی انقدر که بدون دشکچه زیرت من جرات بغل کردنت و نداشتم . حالا وقتی تو اتاق برای خودت قدم میزنه من تو دلم قند آب میشه و هزار بار تو قربون صدقه ات میرم . قدر روزهامو میدونم تو هم بدون .  
8 آبان 1391

قدم قدم تا آغوش من

دخترکم به تاریخ ٢٤ مهر ٩١  در یازده ماه و ١٢ روزگی راه افتاد . عسلم امیدم تمام دلخوشیم امروز قدم هایت ختم به آغوش من است . برایت آغوش همیشه باز موفقیت و خوشبختی را در انتهایی تمام قدمهایت آرزومندم .
26 مهر 1391

یازده ماهگی

با تاخیر علت تاخیرمان این بود که خیلی سرمون شلوغ شده آخه خاله دخترک داره عروس میشه . واییییییی.البته ما ماهگرد دخترک و درست سره وقت گرفتیم . انقدر این روزا تند دارن تمام میشن که باورم نمیشه . شاید عجله روزها بخاطر اینه که من داره بهم خیلی خوش میگذره . قند عسلم خیلی بانمک شده یه عشقی توی چشماشه وقتی در حال شیر خوردن به من نگاه میکه .اون لحظه دلم میخواد ثانیه ها تا ته دنیا بی حرکت بشن                                           ...
20 مهر 1391

سفر به شمال

بیست و چهارم شهریور دومین سفرمون و با حضور دخترک رفتیم شمال تنکابن .خیلی هم بهمون خوش گذشت. این اولین سفری بود که من و دخترک و آقای پدر ٣ تایی میرفتیم . آخه اون بار من و دخترک تنها رفته بودیم پابوس امام رضا . این بار هم مثل دفعه قبل دخترک تو راه خیلی خوب بود و اصلا سخت نگذشت کلا بچه خوش سفری خدا رو شکر . ٤ روز بودیم و بیست و سوم بعد از ظهر راه افتادیم به سمت تهران . حالا به روایت تصویر در ادامه مطلب   اولین تجربه دخترک از لمس چمن تله کابین رامسر- حیف که یه روز ابری رفته بودیم رامسر از چشمان بام رامسر دخترک خوشحال و خندان در کابین اولین کایتی که به افتخار دخترک پرواز دادیم-تا میگفتیم رنگین کمان کو ؟ نشو...
16 مهر 1391