یکی یدونه.....چراغ خونه

وقتی یه ریزه بچه به ما میخنده

1390/7/10 17:11
نویسنده : مامان باران
217 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب واقعا شب سختی بود . هم برای من هم برای همسری .اون که انقدر ناراحت بود که کاملا مشخص بقض راه گلوشو بسته بود .توی راه تمام وصیت هامو براش گفتم و یک سری کارا که که هنوز انجام نشده بود و براش برنامه کردم .همش تو این فکر بودم که شاید ضربان قلبش خوب نباشه و فردا دیگه بدنیا بیارنش . یهو یادم افتاد ای دل قافل دختری هنوز اسم نداره   دیگه داشتم میزد زیره گریه اما دلم برای همسری سوخت .

خلاصه که رسیدیم و من رفتم داخل بلوک زایمان درست مثل این سرخوشا میگم نی نی از صبح تکون نخورده. مامای که اونجا بود با تعجب میگه اصلا.میگم شایید 10 بار .میگه اونوقت الان اومدی ؟ چقدر دلگنده ای .صدای قلبشو چک کرد و گفت که باید نوار قلب بگیریم ازش من هم که استرسم چند برابر شد .ولی برای پیدا کردن صدای قلب دختری یه عالمه تکونش دادان و به من هم گفتن یه آبمیوه شیرین بخور که همسری برام یه آب میوه و یک شکلات مترو خرید من هم نصفشونو بیشتر نتونستم بخورم .20 دقیقه از دختری نوار قلب گرفتن و گفتن که حالش خوبه .

یه مامان دیگه کنارم بود که که 34 هفته و 5 روزش بود و با درد اومده بود از اون هم نوار قلب گرفتن و گفتن که دردات شروع شده و باید زایمان کنی فردا .خداروشکر آمپول بتامتازون رو زده بود و احتمالا ریه ی دخترش کامل شده بود .من اونو که دیدم بیشتر استرس گرفتم گفتم که اگه منم اینجوری کارام توهم بشه چی خلاصه تصمیم گرفتم زود تر کارا رو انجام بدم و منتظر اومدن فسقل خانم بمونم .

در انتها درس عبرتی شد برای ما

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامی مائده
11 مهر 90 12:08
خب خداروشکر. دیدی گفتم چیزی نیست
مهلا
11 مهر 90 16:34
سلام خانمی دوست هم دوستای قدیم یه احوال می پرسیدن اما شماها دیگه آخرش هستین حتی از زهرا هم خبری نیست بهر حال امیدوارم خوش باشی
مهلا
12 مهر 90 16:23
باران جون نگران من نباش من شماره دادم اما رمز نیامده من دارم پستای شمارا می خونم بهر حال قربون معرفتت
مروارید مامان آوا
13 مهر 90 11:44
آخی ان شا ا... تا آخرش دیگه مشکلی پیش نیاد و به سلامتی بیاد بغلت