دکتر نوشت
دیروز یک هفته زود تر از وقتمون رفتیم دکتر
خانم دکتر مهربون اولش هیچی نگفت بهمون گفت اشکال نداره بعد که یه کمی با هم حرف زدیم و من هی گفتم که روزا چیکار میکنم و چه دردایی دارم دکتر جون گفت بابا تو چرا انقدر وسواس داری .
اصلا هم چیزیت نیست .هی تو خونه نشستی و داری فکر میکنی و به نتایج عجیب غریب میرسی
منظورش این بود که مخت تاب برداشته طفلی روش نشد بگه .
بعد هم گفت تا ماه دیگه این جا نبینمت هاااااااااا
گوشتون رو بیارید جلوو....کسی نشنوه ها...... گفت همسری بیچاره چه میکشه از دست تو .
من کلی زدم زیره خنده آخه همون روز همسری گفته بود که حیف که دکتر منو راه نمیده بیام تو وگرنه شکایتت رو میکردم .
خلاصه که بعد از قسمت عذاب آوره وزن کشی نوبت به گرفتن فشار بود . فشار منم 8 روی 4 اول دکتر جون تعجب کرد بعد که بهش گفتیم که ما ناهار نخوردیم از ترس اینکه وزنمون بره بالا گفت پس همون که فشارت پایینه بعد هم کلی ما رو نصیحت کرد که نباید اینجوری کنی .
و در آخر صدای قلب ناز نازی دختری که به زور پیدا شد و خیلی هم واضح نبود . اما دکتر جون گفت همه چیز خوبه و برو خوش باش .
یه سونو 3 بعدی هم داد برای اول مرداد .
به من هم اجازه داد دیگه از استراحت در بیام و به آشپزی و کارهای مورد علا قم برسم هوراااااا