روز ... شب
روزهایم با عشق شب میشود اما لحظاتش برایم چنان تند میگذرد که گاهی به فکر جنگ با عقربه های ساعتم .
بعضی روزها دخترک انقدر آرام است و مظلوم که دلم نمی آید نگاهم را از او دور کنم و بعضی روزها آنقدر بیتابی میکند که دلم لحظه ای فراغ بال میخواهد ......اما همچنان عاشق ام
ميخندد بغض ميكند نگاهش روي من قفل مي شود و با من حركت ميكند خودش را از توي بغل ديگران به سمت من هل ميدهد سرش را بالا ميگيرد سعي ميكند حرف بزند و سعي دارد با دستش اجسام اطرافش را بگيرد انگشت شست و اشاره اش راهم ميخورد .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی