لحظه دیدار نزدیک است
روزهای شمارش معکوس است ومن همچنان در میان حس شادی و نگرانی غوطه ورم .نگرانیم کمتر شده است والبته برایش کلی تلاش کرده ام میخواهم مادری باشم برایت استوار که تمام روزهای زندگیت تکیه گاهی داشته باشی میخواهم مثل مادرم برایت سنگ تمام بگذارم پس دیگر هیچ مشکلی را بزرگ نمیپندارم و هیچ مسئله ای دریای بزرگ قلبم را به تلاطم وا نمیدارد .
تنها 23 روز دیگر مانده است تا دیدن روی ماهت . نمیدانم چه حسی خواهم داشت از دیدن دست و پای کوچکت اما بدان که با همه کوچکیت تو بزرگ ترین هدیه ی خدا به زندگی من و پدرت هستی .
تنها 23 روز دیگر مانده است تا انتهای دونفر بودنمان . کلی براش دلتنگ خواهم شد . اما میدانم جمع ما با بودن دخترک آرام تر و قشنگ تر خواهد شد .
تنها 23 روز دیگر مانده است تا انتهای گشت زدن های بی هدفم . از این پس باید دوباره با تو بزرگ شوم و باید برای این بزرگ شدن دوباره بیشتر بدانم و بیشتر .
امروز آخرین تولد من خواهد بود از این پس هر سال و هر سال تنها تولد توست که برایم روز باشکوه بودن و بزرگ شدن است .تقویمم دارد پوست میاندازد و طرحی نو میشود .