یکی یدونه.....چراغ خونه

درگیری های ذهن مادرانه ام

1390/6/6 18:27
نویسنده : مامان باران
1,116 بازدید
اشتراک گذاری

مادر که  میشوی انگار تمام دنیایت یک موجود کوچکیست که بدنیا آوردی اش . دلت میخواهد همه چیز داشته باشد . تمام چیزهایی که یه بچه ی کوچک میتواند نیاز داشته باشد شاید زیاد نباشد اما تو خروارها لباس و اسباب بازی براش میخری  .

شاید حق با دیگران باشد مگر بچه چقدر لباس لازم دارد اما تو مادری و تمام وجودت اوست انگار خودت توی این دنیا نیستی .لباس و کفش و کیف احتیاج نداری .

میدانم که شایید دوسال دیگر من بمانم و یک دنیا  دوری از خودم .شاید منی که دوسال دیگر توی آیینه میبینم را نشناسم .شاید به یاد نیاورم آخرین باری را که برای خودم خرید کردم . شاید من- خودم شاکی باشد از دستم و هی قر بزند به جانم که چرا فراموشش کردم  اما بعید میدانم از کاری که کرده ام پشیمان شده باشم .

میخواهم بدانم آیا تمام مادرها اینگونه فکر میکنند و خودشان را در قبال کودکی که پاییش را به این دنیا باز کردند مسئول میدانند .نه مسئول خورد و خراکش و نگهداریش . مسئول تمام دردهایی که توی این روزگار هست و ممکن است...شایید روزی سراغ فرزندشان بیاید . من گاهی به این فکر میکنم که روز اول وقتی او تازه برای بار اول چشمان کوچکش را روی دنیای ما باز کند من با چه رویی باید درچشمانش نگاه کنم . به کدامین دلیل او را هم شریک سختی های خودم توی این دنیا کرده باشم که قانع اش کند برای بودن .

من عشق را چشیده ام . من محبت مادر را دیده ام . من از خودگذشتگی مادر و پدر را دیده ام . من امروز لحظه ای این احساسم را با

تمام دنیا عوض نمیکنم اما ......آیا اوهم دنیا را در عشق و محبت میبیند .آیا او هم دلخوشی های ساده من را برای زندگی  منطقی میداند ؟!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان نی نی طلا
6 شهریور 90 18:45
خیلی قشنگ بود
مامان قندعسل
6 شهریور 90 19:56
ـــ★ ــــــــ★ ــــــــــــــ★★ ـــــــــــــــــــــــ★★★ ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★ ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★ ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★ ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★ ـــــــــــــــــــــــ★★★ ــــــــــــــ★★ ــــــ★ ــــــ★ ــــــــ★ ــــــــــــــ★★ ـــــــــــــــــــــــ★★★ ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★ ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★ ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★ ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★ ـــــــــــــــــــــــ★★★ ــــــــــــــ★★ ــــــ★
بهی
7 شهریور 90 0:28
باران عزیز اینگونه که مینویسی هم دلم میگیرد و هم شوق مادر شدن به زیر پوستم میدود... دلم هوای مادرم را میکند که اکنون از من دور است و ای کاش درکنارم بود تا به خاطر تمام لحظه هایی که عشق و محبت را در صدا و کلامش حس نکردم بر دستانش بوسه میزدم... باران عزیزم حس زیبایت را با تمام وجودم درک میکنم و یقین دارم در زندگی تمام مادران دنیا لحظه های خود فراموشی بسیاری وچود داشته... من و تو نیز از این فراموشی محض دور نخواهیم بود. باشد که قلبهای کوچک فرزندانمان ما را به دست فراموشی نسپارند...
مریم مامان پینگیل
7 شهریور 90 16:10
بسیار عالی پینگیل به روزه سر بزن
مامي مائده
13 شهریور 90 17:50
خيلي قشنگ بود